در بهار سال هزار و سيصد و چهل، خانواده علياكبر از به دنيا آمدن فرزند پسر خوشحال شدند. مادرش نرجس هم از اين كه بعد از نه ماه بارداري پسرش سالم به دنيا آمد، خدا را شكر كرد. روز دهم بعد از شستن بچه اذان و اقامه در گوشش خواندند.
با داري و نداري، سختي روزگار و كار در كوره پزخانه او را بزرگ كردند و به مدرسه فرستادند. مثل هر پدر و مادري دلشان ميخواست بچهشان به جايي برسد. كمي بزرگتر كه شد و قدرت كار كردن پيدا كرد، به همراه پدر به كورهپزخانه ميرفت تا با مزدي كه ميگيرد كمك خرج تحصيلش باشد.
ابتدايي را در مدرسه نصيري (شهید آيت) و راهنمايي را در مدرسه آيتالله كاشاني و دوره دبيرستان را در رشته الكترونيك شهيد عباسپور در سال پنجاه و هشت به پايان رساند.
اوايل انقلاب در محله جهاديه سمنان گروهي را تشكيل داده بودند به نام الخمينيون. ايشان براي فعاليت مذهبي، پخش اعلاميه و نوار سخنراني امام خميني با اين گروه همكاري زيادي داشت.
در رشته معدن دانشگاه شاهرود پذيرفته شد. دو ترم درس خواند. با شروع انقلاب فرهنگي دانشگاهها تعطيل شد. ترجيح داد در دانشگاه جبهه ثبتنام كند.
پس از گذراندن آموزش نظامي در پادگان شهيد كلاهدوز سمنان و بيست و يك حمزه تهران به سومار اعزام شد. بيش از شش بار به جبهه رفت و سه بار مجروح شد. در عمليات بدر از ناحيه پشت مجروح شد. مدت بيست روز در بيمارستان شيراز بستري گرديد. هيچ وقت نميخواست خانواده از مجروحيتش مطلع شوند، حتي پس از مرخص شدن از بيمارستان.
عضو سپاه شد و در قسمت آموزش و سازماندهي بسيج مشغول شد. او در تعاون سپاه هم براي سركشي و خدمت رساني به خانواده رزمندهها و شهدا شب و روز فعاليت ميكرد.
به خاطر توانمندياش در انجام هر كاري و راهنماي خوب بودن براي بچهها، به او لقب اوستا داده بودند. به همراه كادر گردان به جبهه اعزام ميشد. از تكتيراندازي تا فرمانده گروهان شدن نشان از لياقتش داشت. به خاطر تخصص در سازماندهي نيرو، مشاور خيلي خوب و مطمئن براي فرمانده گردان بود.
ازدواج كرد و حاصل آن، دو فرزند دختر میباشد.
در عملياتهاي مختلفي شركت كرد؛ از جمله رمضان، محرم، خيبر، بدر و والفجر هشت.
آخرين بار در عمليات والفجر هشت در منطقه اروندرود جزيره امالرصاص به عنوان فرمانده گروهان شركت كرد. او در بيست و دوم اسفند شصت و چهار مفقودالاثر شد. پس از حدود ده سال، در آبان هزار سيصد و هفتاد و چهار چند تكه استخوان به همراه پلاكش را با ششصد تن از شهداي تفحصي كه ساليان سال مفقود بودند، به سمنان آوردند. پس از تشييع در جوار ديگر شهيدان در امامزاده يحيي عليهالسلام به خاك سپرده شد.
هنگام شهادتش، اعظم فقط يك سال و نيم داشت و محبوبه هنوز به دنيا نيامده بود. برادرش غلامحسين قبل از قربانعلي به شهادت رسيد.